جدول جو
جدول جو

معنی جدا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

جدا کردن
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن
متفرّقٌ
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جدا کردن
Separate, Detach, Dismantle, Ingrain, Isolate, Part, Seclude, Segregate, Sever
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جدا کردن
détacher, démonter, enraciner, isoler, séparer, ségréger
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جدا کردن
отсоединять , демонтировать , вкоренять , изолировать , разделять , сегрегировать , разрывать
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به روسی
جدا کردن
abtrennen, demontieren, einprägen, isolieren, trennen, absondern, segregieren
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
جدا کردن
відокремлювати , демонтувати , вкорінювати , ізолювати , розділяти , ізолювати , сегрегувати , розривати
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
جدا کردن
oddzielać, demontować, zakorzenić, izolować, rozdzielać, segregować, zrywać
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
جدا کردن
分离 , 拆除 , 根深蒂固 , 隔离 , 分开 , 切割
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به چینی
جدا کردن
destacar, desmantelar, enraizar, isolar, separar, segregar
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جدا کردن
staccare, smontare, radicare, isolare, separare, segregare
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
جدا کردن
losmaken, demonteren, verankeren, isoleren, scheiden, afzonderen, segregatie
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
جدا کردن
despegar, desmantelar, arraigar, aislar, separar, segregar
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
جدا کردن
แยก , รื้อถอน , ปลูกฝัง , แยกออก , แยกออก , แยกออก , แยก , ตัดขาด
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
جدا کردن
جدا کرنا , جدا کرنا , جڑ پکڑنا , الگ کرنا , جدا کرنا
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به اردو
جدا کردن
আলাদা করা , বিচ্ছিন্ন করা , রপ্ত করা , বিচ্ছিন্ন করা , পৃথক করা , বিচ্ছিন্ন করা
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
جدا کردن
kutenganisha, kubomoa, kuanzisha, kutenga, jitenge
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
جدا کردن
ayırmak, sökmek, kökleştirmek, izole etmek, tecrit etmek
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
جدا کردن
분리하다 , 분해하다 , 뿌리내리다 , 고립하다 , 고립시키다 , 구분하다 , 나누다 , 자르다
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
جدا کردن
להפריד , לפרק , לנטוע , לבודד , מבודד , לחתוך
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به عبری
جدا کردن
अलग करना , तोड़ना , गहरी छाप छोड़ना , पृथक करना , अलग करना , पृथक करना , काटना
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به هندی
جدا کردن
memisahkan, membongkar, menanam, mengisolasi, mengasingkan
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
جدا کردن
分ける , 解体する , 根付かせる , 孤立する , 切断する
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا کردن
تصویر ندا کردن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
گذشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفا کردن
تصویر جفا کردن
آزاراندن دل خستن آزردن آزاردن ظلم کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل کردن
تصویر جدل کردن
جنگ کردن منازعه کردن، مباحثه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل کردن
تصویر جدل کردن
((~. کَ دَ))
جنگ کردن، بحث و گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره